16 مرداد 1391
عشق به خداوند مانند اقیانوس است....
به محضر مبارك علامه محمد تقى مجلسى گفت: آقا جان! دیوار به دیوار خانه ما یك همسایه دارم، خیلى آدم بى دینی است، چه كنم؟ جایم را هم نمى توانم عوض كنم، پول هم ندارم، زبانى هم ندارم كه او را با خدا آشتى بدهم، چه كنم؟ فرمودند: ببین یك شب مى توانى دعوتش كنى، من هم مى آیم، دو كلمه با او حرف بزنم گفت: نمى دانم مى آید یا نه. آمد به آن شخص لات مسلك گفت: ببخشید! ما همسایه شما هستیم، شما هر شب اینجا جلسه آواز طرب داری و تا صبح مشغول هستی، البته ما كه مزاحمتان نیستیم، اما یك شب شام به خانه ما تشریف بیاورید. گفت: عیبى ندارد، فردا شب مى آیم.
آمد خدمت علامه مجلسی و گفت: آقا همسایه را دعوت کردم ، فردا شب مى آید . فرمودند: من نمازم را مى خوانم و مى آیم. علامه زودتر آمدند و نشستند، آن لات، قلدر و چاقوكش هم پس از مدتی آمد، چشمش به علامه محمد تقى افتاد، اخمهایش در هم شد كه این را براى چه دعوت كرده اى؟ نه سلامى و نه علیكى، آمد و یك گوشهنشست و تكیه داد، سكوت كرد بعد گفت: یك سؤال دارم .
مرحوم مجلسى خیلى آرام فرمودند: بپرسید گفت: شما آخوندها در این دنیا چه مى گویید؟ ایشان فرمودند: ما كه هیچ چیزى نمى گوییم، چون ما كه از خودمان چیزى نمى گوییم. یا قال الله، یا قال الرسول، یا قال امام المعصوم و…، ما از خودمان چیزى نمى گوییم. علامه به آن لات گفتند:
شما چه مى گویید؟ گفت: ما اصل و فرع حرفمان این است كه در این دنیا صفا داشته باش. فرمودند: من معنى صفا داشته باش را نمى فهمم گفت: شیخ! تو عالمى، این همه درس خواندى، نمى دانى؟ فرمودند: نه، نمیدانم ، صفا داشته باش یعنى چه؟ گفت:یعنى نمك كسى را چشیدى، نمكدان را نشكن.
گفت: عجب! بعد به آن لات گفتند: چند ساله هستى؟ گفت: به سن و سالم چكار دارى؟ گفت: شصت سال. فرمودند:در این شصت سال تا حالا نمك خدا را خوردى؟آن لات سرش را پایین آورد، نمك خدا؟ ما كه از رحم مادر نمك خدا را خوردیم، نكند الان یقه ما را بگیرد و بگوید نمكدان را شكستى؟ ما كه شصت سال است نمكدان را شكسته ایم. بلند شد، مرحوم مجلسى فرمودند: كجا مى روى؟ بلند بلند گریه كرد و رفت. صاحبخانه دوید و گفت: آقا شام گفت: سیر شدم، چیزى نمى خواهم. برگشت و گفت: آقا چكارش كردى؟
علامه فرمودند: معالجه شد، با خدا آشتى كرد.